جدول جو
جدول جو

معنی برات شدن - جستجوی لغت در جدول جو

برات شدن
بدل کسی برات شدن، بدل وی خطور کردن الهام شدن: بدلم برات شده بود که آن شب واقعه خطرناکی روی میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
برات شدن
((~. شُ دَ))
به دل خطور کردن
تصویری از برات شدن
تصویر برات شدن
فرهنگ فارسی معین
برات شدن
خطور کردن، ملهم شدن، در دل افتادن، حواله شدن
متضاد: برات کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرفت شدن
تصویر خرفت شدن
تباه شدن عقل بر اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درست شدن
تصویر درست شدن
ساخته شدن، آماده شدن
اصلاح شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست شدن
تصویر راست شدن
راست گردیدن، راست گشتن
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن
مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرام شدن
تصویر آرام شدن
آرام گرفتن، فرو نشستن خشم و اضطراب
آرمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ آ جَ رَ)
پریشان شدن.
لغت نامه دهخدا
(مُآ کَ لَ)
برشته شدن. کباب شدن. انشواء. (از تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تقلّی. (از تاج المصادر بیهقی). نضج. (از دهار) :
ز تیغ تو الماس بریان شود
زمین روز جنگ تو گریان شود.
فردوسی.
من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتش تیز بریان شدم.
فردوسی.
در دلو نور افشان شده، زآنجا بماهی دان شده
ماهی ازو بریان شده، یکماهه نعما داشته.
خاقانی.
گاهی ز جان بیجان شدم گاهی ز دل بریان شدم
هر لحظه دیگرسان شدم هر دم دگرگون آمدم.
عطار.
و رجوع به بریان شود.
- بریان شده، کباب شده. برشته شده. مشوی. مشویه. و رجوع به بریان شود.
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ رَ)
همراه باد رفتن. با باد پراکنده شدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
بیرون شدن. بیرون رفتن. خارج شدن. خارج گشتن:
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه.
فردوسی.
ز درگاه ماهوی شد چون برون
دو دیده پر از آب و دل پر ز خون.
فردوسی.
گرازه برون شد ز پیش سپاه
خبر شد به اغریرث نیکخواه.
فردوسی.
زین در چو درآیی بدان برون شو
در سرّ چنین گفت نوح با سام.
ناصرخسرو.
ناتام درین جایت آوریدند
تا روزی از اینجا برون شوی تام.
ناصرخسرو.
ز چراگاه جهان آن شود ای خواجه برون
که به تأویل قران بررسد از چون و چراش.
ناصرخسرو.
آمد بگوش من خبر جان سپردنش
جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر.
خاقانی.
یکی روز پنهان برون شد ز کاخ
ز دلتنگی آمد به دشتی فراخ.
نظامی.
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک اوفسون.
مولوی.
تا غلاف اندر بود با قیمت است
چون برون شد سوختن را آلت است.
مولوی.
بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما ازین قصه برون خود کی شدیم ؟
مولوی.
ابریق گر آب تا به گردن نکنی
از لوله برون شدن تقاضا نکند.
سعدی.
نام نکوئی چو برون شد ز کوی
در نتواند که ببندد بروی.
سعدی.
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد، رو.
حافظ.
- از شماره برون شدن، بی حد و حصر گشتن:
فضل ترا همی نبود منتهی پدید
آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست ؟
فرخی.
- از گوش برون شدن، فراموش شدن. از یاد رفتن:
برون نمی شود از گوش آن حدیث تو دانی
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.
انوری.
- از یادبرون شدن، فراموش گشتن:
نه آن دریغ که هرگز بدررود از دل
نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهم شدن
تصویر برهم شدن
آشفته وپریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمت شدن
تصویر مرمت شدن
اصلاح شدن بنا و غیره تعمیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرا شدن
تصویر مبرا شدن
پاک شدن پاک شدن از چفته (چفته اتهام) پولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین شدن وزین گشتن، یا گران شدن رکاب. فشار آمدن بر رکاب تا مرکوب تند رود، بشتاب رفتن، یا گران شدن سر. سرگران شدن تکبر ورزیدن، یاگران شدن سر از خواب. بخواب رفتن: زضعف تن شده ام آن چنان که گر بمثل گران شود سرم از خواب بشکند کمرم. (جامی) یا گران شدن عنان. کشیده شدن عنان اسب برای متوقف ساختن آن، دارای بهای زیاد شدن مقابل ارزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی حس شدن عضوی، باطل شدن حس لمس شده اندامی زنده خواه به علاج و خواه به خودی خود خواب رفتن، کرخ شدن، ضعیف شدن حس
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک شدن، بسته شدن، باز شدن گشوده گردیدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، جلو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ شدن
تصویر فراخ شدن
گشاده شدن اتساع، آسان شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
آرامیدن، آرام گرفتن فرو نشستن اضطراب فرو نشستن خشم، باز ایستادن باد و طوفان و انقلاب مقابل بشوریدن، باز ایستادن از گریه، ازبین رفتن درد عضوی مانند دندان ساکن شدن درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون شدن
تصویر برون شدن
بیرون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارت شدن
تصویر غارت شدن
به تاراج رفتن مال و متاع
فرهنگ لغت هوشیار
وشمیدن خوزمیدن (هم آوای رزمیدن) بصورت بخار در آمدن تبخیر شدن، یا بخار شدن مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درست شدن
تصویر درست شدن
آماده و مهیا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاتیل شدن (پاتیل در پارسی برابر است با سیاه مست)، ویستن مست و لایعقل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام شدن
تصویر حرام شدن
تلف شدن، بی نتیجه از میان رفتن، نفله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبران شدن
تصویر جبران شدن
شیانیدن تلافی شدن (خسارت و مانند آن)، جوش خوردن استخوان شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابرشدن
تصویر برابرشدن
متفق شدن متحد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برات کردن
تصویر برات کردن
حواله کردن براتی بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز شدن
تصویر بارز شدن
پدیدار شدن، نمایان شدن، ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدست شدن
تصویر بدست شدن
((بِ دَ. شُ دَ))
بدست آمدن، حاصل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز شدن
تصویر فراز شدن
((~. شُ دَ))
نزدیک شدن، گشوده شدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براق شدن
تصویر براق شدن
((بُ. شُ دَ))
خشمگین شدن، با خشم به کسی نگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآن شدن
تصویر برآن شدن
تصمیم گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراب شدن
تصویر خراب شدن
آسیب دیدن، گزند دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره