راست گردیدن، راست گشتن برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
راست گردیدن، راست گشتن برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابلِ کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
برشته شدن. کباب شدن. انشواء. (از تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تقلّی. (از تاج المصادر بیهقی). نضج. (از دهار) : ز تیغ تو الماس بریان شود زمین روز جنگ تو گریان شود. فردوسی. من از دخت مهراب گریان شدم چو بر آتش تیز بریان شدم. فردوسی. در دلو نور افشان شده، زآنجا بماهی دان شده ماهی ازو بریان شده، یکماهه نعما داشته. خاقانی. گاهی ز جان بیجان شدم گاهی ز دل بریان شدم هر لحظه دیگرسان شدم هر دم دگرگون آمدم. عطار. و رجوع به بریان شود. - بریان شده، کباب شده. برشته شده. مشوی. مشویه. و رجوع به بریان شود.
برشته شدن. کباب شدن. اِنشواء. (از تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تقلّی. (از تاج المصادر بیهقی). نُضج. (از دهار) : ز تیغ تو الماس بریان شود زمین روز جنگ تو گریان شود. فردوسی. من از دخت مهراب گریان شدم چو بر آتش تیز بریان شدم. فردوسی. در دلو نور افشان شده، زآنجا بماهی دان شده ماهی ازو بریان شده، یکماهه نعما داشته. خاقانی. گاهی ز جان بیجان شدم گاهی ز دل بریان شدم هر لحظه دیگرسان شدم هر دم دگرگون آمدم. عطار. و رجوع به بریان شود. - بریان شده، کباب شده. برشته شده. مشوی. مشویه. و رجوع به بریان شود.
بیرون شدن. بیرون رفتن. خارج شدن. خارج گشتن: زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون. کسائی. چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه. فردوسی. ز درگاه ماهوی شد چون برون دو دیده پر از آب و دل پر ز خون. فردوسی. گرازه برون شد ز پیش سپاه خبر شد به اغریرث نیکخواه. فردوسی. زین در چو درآیی بدان برون شو در سرّ چنین گفت نوح با سام. ناصرخسرو. ناتام درین جایت آوریدند تا روزی از اینجا برون شوی تام. ناصرخسرو. ز چراگاه جهان آن شود ای خواجه برون که به تأویل قران بررسد از چون و چراش. ناصرخسرو. آمد بگوش من خبر جان سپردنش جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر. خاقانی. یکی روز پنهان برون شد ز کاخ ز دلتنگی آمد به دشتی فراخ. نظامی. خانه خالی کرد شاه و شد برون تا بپرسد از کنیزک اوفسون. مولوی. تا غلاف اندر بود با قیمت است چون برون شد سوختن را آلت است. مولوی. بار دیگر ما به قصه آمدیم ما ازین قصه برون خود کی شدیم ؟ مولوی. ابریق گر آب تا به گردن نکنی از لوله برون شدن تقاضا نکند. سعدی. نام نکوئی چو برون شد ز کوی در نتواند که ببندد بروی. سعدی. گفتا برون شدی به تماشای ماه نو از ماه ابروان منت شرم باد، رو. حافظ. - از شماره برون شدن، بی حد و حصر گشتن: فضل ترا همی نبود منتهی پدید آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست ؟ فرخی. - از گوش برون شدن، فراموش شدن. از یاد رفتن: برون نمی شود از گوش آن حدیث تو دانی حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی. انوری. - از یادبرون شدن، فراموش گشتن: نه آن دریغ که هرگز بدررود از دل نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد. سعدی
بیرون شدن. بیرون رفتن. خارج شدن. خارج گشتن: زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون. کسائی. چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه. فردوسی. ز درگاه ماهوی شد چون برون دو دیده پر از آب و دل پر ز خون. فردوسی. گرازه برون شد ز پیش سپاه خبر شد به اغریرث نیکخواه. فردوسی. زین در چو درآیی بدان برون شو در سِرّ چنین گفت نوح با سام. ناصرخسرو. ناتام درین جایت آوریدند تا روزی از اینجا برون شوی تام. ناصرخسرو. ز چراگاه جهان آن شود ای خواجه برون که به تأویل قران بررسد از چون و چراش. ناصرخسرو. آمد بگوش من خبر جان سپردنش جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر. خاقانی. یکی روز پنهان برون شد ز کاخ ز دلتنگی آمد به دشتی فراخ. نظامی. خانه خالی کرد شاه و شد برون تا بپرسد از کنیزک اوفسون. مولوی. تا غلاف اندر بود با قیمت است چون برون شد سوختن را آلت است. مولوی. بار دیگر ما به قصه آمدیم ما ازین قصه برون خود کی شدیم ؟ مولوی. ابریق گر آب تا به گردن نکنی از لوله برون شدن تقاضا نکند. سعدی. نام نکوئی چو برون شد ز کوی در نتواند که ببندد بروی. سعدی. گفتا برون شدی به تماشای ماه نو از ماه ابروان منت شرم باد، رو. حافظ. - از شماره برون شدن، بی حد و حصر گشتن: فضل ترا همی نبود منتهی پدید آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست ؟ فرخی. - از گوش برون شدن، فراموش شدن. از یاد رفتن: برون نمی شود از گوش آن حدیث تو دانی حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی. انوری. - از یادبرون شدن، فراموش گشتن: نه آن دریغ که هرگز بدررود از دل نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد. سعدی
سنگین شدن وزین گشتن، یا گران شدن رکاب. فشار آمدن بر رکاب تا مرکوب تند رود، بشتاب رفتن، یا گران شدن سر. سرگران شدن تکبر ورزیدن، یاگران شدن سر از خواب. بخواب رفتن: زضعف تن شده ام آن چنان که گر بمثل گران شود سرم از خواب بشکند کمرم. (جامی) یا گران شدن عنان. کشیده شدن عنان اسب برای متوقف ساختن آن، دارای بهای زیاد شدن مقابل ارزان شدن
سنگین شدن وزین گشتن، یا گران شدن رکاب. فشار آمدن بر رکاب تا مرکوب تند رود، بشتاب رفتن، یا گران شدن سر. سرگران شدن تکبر ورزیدن، یاگران شدن سر از خواب. بخواب رفتن: زضعف تن شده ام آن چنان که گر بمثل گران شود سرم از خواب بشکند کمرم. (جامی) یا گران شدن عنان. کشیده شدن عنان اسب برای متوقف ساختن آن، دارای بهای زیاد شدن مقابل ارزان شدن
آرامیدن، آرام گرفتن فرو نشستن اضطراب فرو نشستن خشم، باز ایستادن باد و طوفان و انقلاب مقابل بشوریدن، باز ایستادن از گریه، ازبین رفتن درد عضوی مانند دندان ساکن شدن درد
آرامیدن، آرام گرفتن فرو نشستن اضطراب فرو نشستن خشم، باز ایستادن باد و طوفان و انقلاب مقابل بشوریدن، باز ایستادن از گریه، ازبین رفتن درد عضوی مانند دندان ساکن شدن درد